تنها


معبودا بدان

که من تنهای تنهایم

بدان از زندگی سردم

بدان کوهی پر از دردم

ولی تا به ابد مردم


مرد تنهــــــــــــــــــا...

یادت باشد


یادت باشد

دلت که شکست ، سرت را بگیری بالا

تلافی نکن ، فریاد نزن ، شرمگین نباش

حواست باشد؛

دل شکسته ، گوشه هایش تیز است

مبادا دل و دست آدمی را که روزی دلدارت بود زخمی کنی به کین

مبادا که فراموش کنی روزی شادیش ، آرزویت بود

صبور باش و ساکت ...

مردانه

مرد گاهی دلش می گیرد...

مرد گاهی بغض می کند...

مرد که باشی حق این ها را نداری...

مرد که باشی حقت فقط در دل نگه داشتن است...

مرد که باشی از دور نمایِ کوهی را داری،مغرور،غمگین و تنها...

مرد که باشی شب که دلت بگیرد، یک نخ سیگار روشن میکنی و خودت را پشت دودش پنهان میکنی...

مرد ها...

از درون می شکنند...!

سکوت


سکوت میکنم

بگذار حرف ها آنقدر یک دیگر را بزنند

تا بمیرند

می نویسم

باز هم من و قلم وکاغذ
من با احساسی پر از تنهایی و درد
دردی فراتر از بی کسی
غریبی
غربت یعنی همه باشند وتو تنها باشی 
غربت یعنی تحقیر روح بی هیچ دلیلی
غربت یعنی ارزش برای جسم بی اندیشه به روح
می نویسم
می نویسم از غربت
تا روح داغدارم،اندکی احساس آرامش کند
می نویسم
تا در میان واژه هایم،باز امید را از چشم های خدا هدیه بگیرم
تا همه بدانند بی لطف او ،بارانی نخواهد بود